| ريمٌ على القاع بين البان و العَلَم | ﺃحلَّ سَفْكَ دَمي في اﻷشهر الحُرُم |
| آهوی سفیدی در صحرا، در میان درختان بان و کوه، ریختن خون مرا در ماههای حرام، مباح کرد. |
| لمّا رَنا حدَّثَتني النَّفسُ قائلةً | يا ويحَ جَنبِك بالسَّهم المصيبِ رُمي |
| هنگامی که به من نگاه کرد، نفسم به من گفت: «ای وای! پهلویت تیر خورد!» |
| جحَدتُها و كتَمتُ السَّهمَ في كَبِدي | جُرحُ الأَحبّةِ عندي غيرُ ذي ﺃلم |
| انکارش کردم (نفسم را)، و تیر را در جگرم پنهان نمودم. زیرا در نظر من، زخمی که از محبوب رسد بدون درد است. |
| يا لائمي في هواه و الهوى قَدَر | لَو شفَّكَ الوَجدُ لَمتَعذِل و لَمتلُم |
| ای که مرا در عشق او ملامت می کنی، در حالی که عشق، سرنوشت است، اگر سرخوشی عشق ترا نیز ضعیف و لاغر کرده بود، دیگر مرا سرزنش و ملامت نمی کردی. |
| يا ناعسَ الطَّرْفِ لاذُقتَ الهوى ﺃبداً | ﺃسهَرتَ مُضناكَ في حفظِ الهوى فَنَم |
| ای خواب آلوده! هرگز طعم عشق را نچشیده ای. تو در راه نگهداری عشق، خود را بیدار نگه داشتهای (و موفق نبودهای) پس بخواب! |
| لقدﺃنَلتُکَ اُذناً غیرَ واعیةٍ | و رُبَّ مستمـعٍ و القلبُ فی صَمَم |
| به تو گوش می دهم اما گوشهایم ناشنواست! چه بسا شنوندهای که قلبش نمیشنود. |
| صلاحُ ﺃمرِک ﻟﻸخلاقِ مَرجِعُه | فقَوِّم النفسَ باﻷخلاقِ تستَقِم |
| صلاح کار تو در این است که بر اساس اخلاق باشد. پس نفست را با اخلاق محکم کن تا هدایت شوی. |
| و النفسُ مِن خیرِها فی حُسن عاقبةٍ | و النفسُ مِن شرِّها فی مَرتَـعٍ وَخِم |
| و نفس به واسطه خیر آن، در سرانجام نیکو به سر خواهد برد و از بدی آن، در جایگاه ناگوار. |
| لَزِمتُ بابَ أَميرِ الأَنبياءِ ومَن | يُمسِكْ بِمفتاحِ بابِ اللهِ يَغتَنِم |
| آستان سرآمد پیامبران را گرفتهام و هر که به کلید این آستان دست یازد، غنیمتش خواهد شمرد. |
| مُحَمَّدٌ صَفوَةُ الباري ورحمَتُه | و بُغيَةُ اللّهِ مِن خَلقٍ وَ مِن نَسَم |
| محمد(ص) برگزیده خداست و رحمت او و خواسته خداوند از میان مردم و جهانیان. |